محسن تاجیک-حسین شهنی

1. «برتولت برشت» نمایشنامه‌ نویس و شاعر بلند آوازه آلمانی از قول بازیگر نقش اول یکی از نمایشنامه ‌های خود می‌گوید: «شرم‌آور است!... چرا هنوز متوجه نشده‌ای که می‌توان به یک نفر برای همیشه دروغ گفت و می‌ توان برای یک بار به همه دروغ گفت، اما هرگز نمی توان برای همیشه به همه دروغ گفت«.  حال حکایت »برتولت برشت«هم همان حکایت طوطیان بازرگانان داخلی خودمان هست که هر از چند گاهی سر از سوراخ خود بیرون می آورند و دروغ های همیشگی خود را تکرار می کنند.

2.»روزی روزگاری در همین ملک و مملکت خودمان در پای صندوق های رایی که قرار بود صحنه آزادی بیان ملتی باشد، ابتدا صندوق های رای موافقین و مخالفین را به بهانه شمارش راحت تر آرا جدا کردند و رای گیری را اول در تهران برگزار کردند تا بر رای سایر نقاط کشور هم تاثیر گذار باشد. داستان آن جا جالب تر می شود که در کنار صندوق رایی که قرار بود مخالفین، رای خود را در آن بیاندازند، عده ای از اشرار را گذاشتند تا کسی نرود و رای ندهد و برای تحقیر مخالفین در کنار صندوق آنان، الاغی را که بر گردنش، عکس آیت الله کاشانی را انداخته بودند قرار دادند«. تعجب نکنید، این اتفاق در زمان دموکرات ترین و ملی ترین دولت تاریخ ایران رخ داده است!

گاهی نگاه بعضی از افراد به تاریخ و شخصیت هایی که در تاریخ تاثیر گذار بوده اند، نگاهی کاریکاتورانه و خنده‌دار است. داستان ذکر شده در بالا بهترین شاهد برای این مدعاست. دولت آزادیخواه و شجاع مصدق! به دلیل شرایط بحرانی ای که کشور در آن قرار داشت و هر روز در گوشه ای از بنگاه های اقتصادی کشور حزب توده دست به اعتصاب می زد و تورم ناشی از تحریم ها و عدم فروش نفت بیداد می کرد، به مدت شش ماه اختیار قانونگذاری را از مجلس کسب کرد تا بهتر بتواند به امور مملکت برسد که البته در این امر هم چندان موفق نبود. الغرض به علت اینکه مجلس با درخواست دولت برای تمدید این امتیاز مخالفت کرد، دولت قانونمدار مصدق در اقدامی که خلاف قانون اساسی بود انحلال مجلس هفدهم که شاید یکی از ملی ترین مجالس شورای ملی بود را با وضعیت گفته شده به رفراندوم می گذارد. امام خمینی(ره) درباره این اقدام قانونی! حضرت مصدق السلطنه می فرمایند :»سنخ رفراندوم های دکتر مصدق این طور بود که یک صندوق برای مخالف و یک صندوق برای موافق می گذاشتند و پای صندوق مخالف، یک دسته از اشرار بودند و جز مخالفین یک الاغ را آورده بودند که رای بیندازد«.(صحیفه نور جلد 14صفحه 498)

3. از فعالیت های دموکراتیک و ملی با اعمال شاقه ی مصدق در شماره های 100و101 همین نشریه در مطالبی تحت عنوان طوطی و بازرگان صحبت شد. الغرض درنگاه کاریکاتورانه همین افراد، حمایت مردم از مصدق، ملی گرایی و دین داری حضرت ایشان معرفی میشود که این هم از هجو های تاریخی است. حمایت مردم از مصدق نه به دلیل دینداری او بود و نه به خاطر ملی گرایی اش بلکه حمایت مردم از وی فقط و فقط به دلیل حمایت آیت الله کاشانی از دولت مصدق بود.

پس از آنکه در تیرماه 1330 شاه با درخواست مصدق برای تصدی وزارت جنگ مخالفت کردو مصدق از سمت نخست وزیری استعفا داد و قوام به عنوان نخست وزیر از طرف شاه منصوب شد، آیت الله کاشانی اعلام کرد:» به خدای لایزال اگر قوام نرود، اعلام جهاد میکنم و خود کفن پوشیده و با ملت در پیکار شرکت میکنم.« همین اعلامیه کافی بود تا مردم تهران در 30 تیر ماه همان سال کفن پوش به خیابن ها بریزند و قیام 30 تیر را رقم بزنند تا شاه مجبور شود مصدق را به نخست وزیری منصوب کند. هنوز هفت روز از قیام 30  تیر نگذشته بود که مصدق، سرلشگر وثوق- رئیس ژاندارمری- را که در قیام علیه ملت وارد عمل شده بود به معاونت وارت نفت گمارد و وقتی که آیت الله به وی اعتراض کرد در جوابش نوشت:»در کارها دخالت نکن.« دست آخر هم وقتی آیت الله کاشانی در 27 مرداد 1332 در نامه ای به مصدق نوشت:» آمریکا حالا به صورت ملی و دنیاپسندی می خواهد به دست جناب عالی این ثروت -نفت- ما را به چنگ آورد.«، مصدق به ایشان پیام داد: »اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم و السلام.« و این حکایت مردی بود که به توصیه های رهبر دینی ملت گوش نداد و نتیجه اش 28 مرداد شد. در 28 مرداد دیگر نه کسی به خیابان ها ریخت و جان خود را فدای او کرد و نه کسی شعار »یا مرگ یا مصدق« داد و صد البته حضرت امام (ره) چه زیبا این شخص و طرفدارانش را معرفی میکند: »یگ گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند و از اولش هم مخالف بودند، در همان زمان گفتم که این آقا سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی خورد و اگر مانده بود سیلی را بر اسلام می زد.«(تاریخ سیاسی معاصر ایران جلد یک ص 589)

4. آمریکایی ها در ایران مانند دیگر کشور های جهان سوم-به قول خودشان- در جستجوی رهبران غیر کمونیستی بودند که هم دارای وجهه و موقعیت ملی بوده و هم توانایی اصلاحات و تغییرات اساسی اجتماعی و اقتصادی را که در جهت منافع استعمار گرایانه و منفعت طلبانه آمریکا باشد داشته باشند. سیاست آمریکا ایجاب می کرد که با سیاست های امپریالیستی بریتانیا در ایران مقابله کند،اما در عین حال ترجیح می داد که به جای رویارویی مستقیم با انگلیس به حمایت از نیروهای ملی و طرفدارهای آمریکا بپردازند و چه کسی بهتر از دکتر مصدق می توانست این نقش را ایفا کند. مصدق در ماجرای ملی شدن صنعت نفت به دنبال کوتاه کردن دست استعمار پیر انگلیس از نفت بود که برای رسیدن به این هدف نگاه خوشبینانه ای به امریکا داشت که همین سیاست غلط، وی را زمین گیر کرد. دکتر صدیقی وزیر پست و تلگراف کابینه مصدق، تصویر غیر واقعی از اختلاف آمریکا و انگلیس که در بین دولتمردان به ویژه مصدق ایجاد شده بود و عقاید و افکار دکتر مصدق و بینش ملی و اجتماعی او در برخورد با موانع و محظورات داخلی و خارجی را از عوامل اصلی شکست ملی شدن صنعت نفت میداند.(تاریخ تحولات سیاسی ایران صفحه 555) از دیگر اسنادی که نشان دهنده این سیاست غلط مصدق است، کتاب خاطرات دکتر غلامحسین مصدق پسر دکتر مصدق است. او در کتاب خاطراتش درباره ی کارمندان شرکت نفت اینگونه از قول پدرش مینویسد که: »مدیر کل امور فنی عملیات نفت ایران که دارای قدرت و اختیارات اجرایی است باید از ملیت غیر انگلیسی باشد -آمریکایی یا هلندی- به هر حال نباید انگلیسی باشد«. یا در جای دیگری از همین کتاب وی به ضیافت ناهار مصدق با آچسون وزیر امور خارجه وقت آمریکا در بلاروس اشاره می کند و می گوید که آچسون در این دیدار مصدق را مطمئن ساخت که از نظریات او در قبال اختلاف میان ایران و انگلیس پشتیبانی خواهد کرد. نکته جالب آن جاست که پسر و وزیر کابینه مصدق، خود زبان به اعتراف باز می کنند که مصدق برای رسیدن به هدف های خود دست به دامن آمریکا می شود و اما عده ای که ذره ای از تاریخ و آنچه که در تاریخ گذشته مطلع نیستند مصدق را فردی فراملی و فرادورانی معرفی می کنند که به دنبال استقلال کشور از دو بلوک شرق و غرب است که به حق از طنز های روزگار است.

5. نقل وقایع تاریخی با غرض ورزی و کینه توزی از جمله مواردی است که هر انسانی را آزرده خاطر می کند. عده ای قلیل در گوشه و کنار این مملکت پیدا می شوند که به بیان مطلبی می پردازند و تنها قسمتی از واقعیت را بازگو می کنند و بعد با ارائه تحلیل خود، سعی در رسیدن به اهداف شخصی خود دارند. و این کار زمانی زشت و شنیع تر می شود که این جماعت با این ترفند به دنبال تخریب جریان روحانیت مبارز و اصیل باشند. به عنوان مثال می گویند که جمعیت فدائیان اسلام هیچ نقشی در صنعت ملی شدن نفت نداشت و این صحبت در حالی مطرح می شود که اگرکسی اندکی مطالعه در تاریخ داشته باشد می داند  وقتی که در مجلس شانزدهم، جبهه به اصطلاح ملی به دنبال تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت بود و ارتشبد رزم آرا نخست وزیر وقت- را مانع بزرگی در مقابل خود می دید دست به دامان فدائیان اسلام شدند و در جلسه ای که با حضور افرادی همچون دکتر فاطمی، بقایی، مکی و دیگر سران جبهه ملی از طرف دکتر مصدق با فدائیان اسلام برگزار می کنند، خواستار ترور رزم آرا توسط فدائیان اسلام می شوند که شهید نواب صفوی به شرط اجرای احکام اسلام آن را می پذیرد. حال چه می شود که وقتی خر عده ای از پل می گذرد دچار آلزایمر می شوند الله اعلم! یا در جای دیگری فدائیان اسلام را جریانی ضد ملی خطاب می کنند و شاهد می آورند که آنها انقلابی ترین وزیر دکتر مصدق یعنی دکتر فاطمی وزیر امور خارجه- را ترور کردند و به دولت ملی مصدق ضربه زدند که این هم از آن پس و پیش کردن های تاریخی است. چرا که ترور ناکام دکتر فاطمی اصلا قبل از انتصاب ایشان به منصب وزیر امور خارجه است و دلیل آن هم توطئه ای بود که دکتر فاطمی با هماهنگی شاه و مصدق علیه جمعیت فدائیان اسلام به راه انداخت. البته عناد و کینه ورزی این افراد با جریان روحانیت مبارز به ویژه جمعیت فدائیان اسلام به همین جا ختم نمی شود و شهید نواب صفوی و همرزمانش را افرادی مرتجع معرفی می کنند و علت دستگیری این شهید در دوران نخست وزیری مصدق را شکستن شیشه های مغازه های فروش آلات موسیقی ذکر می کنند که این مورد پس و پیش کردن تاریخ نیست که به واقع مطلب کذبی است. چرا که علت بازداشت شهید نواب صفوی شکستن شیشه مشروب فروشی ها بوده است نه مغازه های فروش آلات موسیقی. اما سوالی که این جماعت باید پاسخ دهند این است که تلاش برای جلوگیری از فاسد شدن جوانان این مرز و بوم عملی مرتجعانه است یا نحوه برخورد با مخالفین انحلال مجلس و تمسخر رهبر مذهبی نهضت نفت و انداختن عکس وی بر گردن الاغ؟

6. و حال امروز بیش از 60 سال از ماجرای ملی شدن صنعت نفت می گذرد و نه از مصدق خبری است و نه از جبهه به اصطلاح ملی اش. اما عده ای به اصطلاح روشنفکر با انگیزه های حزبی و منافع سیاسی شان در اقداماتی شنیع و غیر اخلاقی دست به مصادره این تاریخ پر عبرت و عظمت زده اند. این جریان که در دوره اصلاحات کمر به ریشه کن کردن بنیان های فکری و دینی و مذهبی این ملت بسته بودند، حال دیگر حنایشان در بین مردم رنگ و بویی ندارد و هر روز در باتلاق فکری خود بیشتر دست و پا می زنند اما قلیل نخاله های این جریان هنوز در دانشگاه ها امید به انحراف فکری جوانان این ملت دارند و آنها را عده ای نادان و جاهل فرض کرده و روزی نیست که در نشریاتشان مطالب کپی و پیستی را از اربابانشان نزنند که سرنوشت این گروه چیزی جز سرنوشت پدر معنوی شان نخواهد بود.